تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان سیستانوبلوچستان
همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی و صدور فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنیبر تأسیس سپاه پاسداران در سراسر کشور، محمود اشجع که در اوایل انقلاب بهمنظور شناسایی ظرفیتهای عمرانی استان سیستانوبلوچستان با 22 نفر از دانشجویان انقلابی به این استان آمده بود، پس از ارائة گزارشی درمورد وجود ناامنی در این استان، به مسئولین کشور بهویژه سپاه، خواستار تشکیل سپاه در استان سیستانوبلوچستان شد. فرماندهی ستاد مرکزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز خود آقای محمود اشجع را طی حکم شمارة 2235 در تاریخ سیام اردیبهشتماه 1358 بهمنظورِ تأسیس سپاه به این استان اعزام مینماید و ایشان عازم زاهدان میشود. نامبرده میگوید برای تشکیل سپاه استان، از فرماندهی ومسئولین وقت ستاد مرکزی سپاه، درخواست نیرو کردم که پاسخشان دریافت نیرو از خود استان بود (کتاب شهدای غدیر، خلیل اسفندیاری، ص34). لیکن آقای اشجع، باوجود دستور فرماندهی وقت کل سپاه، مبنی بر جذب نیرو از افراد مؤمن و انقلابی خودِ استان، برخلاف دستور، بهجای اعتماد به نیروهای بومی استان سیستانوبلوچستان با اصرار، اقدام به جذب تعدادی پاسدار از استانهای اصفهان، یزد و کرمان میکند. پاسداران غیربومی که شناختی از مسائل فرهنگی، اجتماعی، قومی و مذهبی این استان نداشتند بهمنظور تشکیل سپاه و برقراری امنیت، وارد زاهدان میشوند و آقای اشجع با دراختیار گرفتن ساختمان ساواک و کاخ جوانان در شهرستان زاهدان، بهعنوان نخستین فرمانده سپاه پاسداران استان، اقدام به تأسیس سپاه نمود، سپس نیروهای انقلابی بومی استان را جذب کردد و سازمان سپاه را در سراسر استان گسترش داد و در کوتاهترین زمان اقدام به آموزش نیروهای سپاه بهمنظورِ مبارزه با گروهکهای ضدانقلاب در این استان کرد. وی نسبتبه برقراری امنیت استان با همکاری کمیتههای انقلاب اسلامی- که هستة اولیة کمیتهها نیز در استان نیروهای غیربومی بود و با جذب نیروهای بومی گسترش یافت- اقدام کرد. با توجه به عدم شناخت محمود اشجع از شرایط این استان(وی اهل اصفهان بود)، ستاد فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آقای دکتر نوراحمد لطیفی را که اهل زابل و از مبارزان پیش از انقلاب بود، طی حکمی برای همکاری با محمود اشجع به زاهدان اعزام کرد. اگر آقای اشجع، طبق دستور فرماندهی وقت کل سپاه عمل میکرد و برای تشکیل سپاه، از آغاز به جذب نیروی بومی استان میپرداخت چهبسا شرایط به گونة دیگری رغم میخورد و پاسداران بومی که از توانمندیهای زیادی همانند سایر استانها برخوردار بودند، مسئولیت خطیر دفاع از اسلام و انقلاب را در این استان به عهده میگرفتند و دلسوزانه نسبت به توسعه و گسترش سازمان سپاه در استان اقدام مینمودند. در دوران دفاع مقدس که نیروهای داوطلب زیادی برای دفاع از کشور عازم جبهه شدند و تعدادی از پاسداران بومی استان، ازجمله؛ قاسم میرحسینی، محمدحسین پودینه، غلامرضا باغبانی و دهها نفر دیگر بهعنوان نخبة جنگی درهمان ماهها و سالهای اول جنگ در یگانهای مختلف سپاه مسئولیت فرماندهی جانشین لشکر، تیپ، گردان و... را بر عهده داشتند، میتوانستند نیروهای اعزامی از این استان را با حمایت و پشتیبانی فرماندهی سپاه استان که بهصورتِ پراکنده به سایر یگانها میرفتند منسجم نموده و در قالب یک یگان رزمِ مستقل، همانند سایر استانها سازماندهی و بهکارگیری نمایند؛ اما ازآنجاییکه فرماندهی سپاه استان بهویژه در دوران دفاع مقدس به عهدة پاسداران غیربومی بوده، این هدف بزرگ تحقق نیافت. اگرچه تلاش و زحمات پاسداران و فرماندهان غیربومی در برقراری امنیتِ پایدار در این منطقه از اول انقلاب تاکنون بخصوص سردار حاج قاسم سلیمانی، سرداران شهید شوشتری و محمدزاده، سردار محمد مارانی، سردار امانالله گشتاسبی و سردار حسین معروفی قابلتقدیر و ستایش است و نزد خداوند متعال اجر این عزیزان محفوظ خواهد بود.
بهفرمان حضرت امام خمینی(ره) سپاه پاسداران با هدایت ستاد مرکزی، استان به استان تشکیل شد و سپس با توجه به موقعیت جغرافیایی و اولویتهای امنیتی – نظامی، 9 سپاه منطقة کشوری شکل گرفت. در مهرماه سال 1360 سپاه منطقة 6، شامل استانهای کرمان، سیستانوبلوچستان و هرمزگان با مرکزیت کرمان تأسیس شد. اسفندیاری خلیل ، شهدای غدیر،انتشارات معاونت روایط عمومی سپاه 1390
حضور سیستانیها در جبهة غرب و قائلة کردستان
یکی از بحرانهای مهم پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، جنگهای داخلی در مناطق کردنشین شمال غرب کشور بود که توسط ضدانقلاب؛ بهویژه احزاب کومله و دمکرات بهمنظورِ خودمختاری استان کردستان به راه افتاد، بهطوریکه در ابتدای سال 1358 با شروع این درگیریها شهرهای کردنشین شمال غرب کشور، به دلیل ضعف نظامی ایران در اختیار ضدانقلاب قرار گرفت.
در چنین شرایطی نیروهای سپاه پاسداران و بسیج، که تازه تأسیسشده بود و با همکاری برادران ارتشی وفادار به انقلاب، به مقابله با ضدانقلاب میپرداختند و حضرت امام(ره) که بحرانهای موجود در کشور را مدیریت میکرد، پس از جنایتهای ضدانقلاب در شهر پاوه و محاصره این شهر پیام جهادی خود را به شکل زیر صادر کرد:
«به دولت، ارتش و ژاندارمری اخطار میکنم اگر با توپها، تانکها و قوای مجهز تا 24 ساعت دیگر حرکت بهسوی پاوه نشود، من همه را مسئول میدانم».
با صدور این پیام، نیروهای مردمی سپاه، در 27 مردادماه 1358 به پاوه رسیدند و دژ مستحکم اورامانات فتح شد. پس از فتح پاوه، با حضور نیروهای سپاه و بسیج و همکاری ارتش، سایر شهرهای کردنشین در دو استان آذربایجان غربی و کردستان یکی پس از دیگری از لوث ضدانقلاب پاکسازی شد و در کنترل مردم و نیروهای نظام قرار گرفت.
مردم استان سیستانوبلوچستان باوجود ناامنیهایی که در استان بهواسطة حضور عناصر ضدانقلاب و اشرار بهوجود آمده بود و خود، درگیر این ناامنیها بودند از بحرانهای به وجود آمده در کشور مانند درگیریهای کردستان غافل نشدند و نیروهایی را به منطقة شمال غرب کشور برای مقابله با ضدانقلاب اعزام کردند. سپاه پاسداران استان سیستانوبلوچستان باوجود ناامنیهای این استان، در اول انقلاب بهمنظورِ مبارزه با گروهک ضدانقلاب کومله و دمکرات در قائلة کردستان تعدادی از پاسداران بومی و غیربومی را در سه مرحله عازم کردستان نمود و در برقراری امنیت آن استان نقش بهسزایی داشت.
مرحلة اول: در اوایل سال 1359 از نیروهای سپاه و بسیج زابل تعداد 29 نفر به فرماندهی علیاصغر میرشکار عازم شهرستان قروه کردستان شدند.
مرحله دوم: در خردادماه 1359 تعداد 15 نفر به فرماندهی علی شمعگانی به شهرستان دیواندره کردستان اعزام شدند.
مرحلة سوم: در اوایل سال 1360 تعداد 45 نفر به فرماندهی برادر، شیخ به شهرستان مهاباد کردستان اعزام شدند.
نخستین اعزام نیرو به استان کردستان در اوایل سال 1359 از سپاه زابل و با مسئولیت علیاصغر میرشکار[1] به شهرستان قروة سنندج صورت گرفت. این نیروها با حداقل آمادگی رزمی از زابل به همدان رفتند و پس از سپری کردن دورة کوتاه آموزش نظامی، وارد استان کردستان شدند.
احمد اعرابی [2]یکی از رزمندگان اعزامی از زابل است که به همراه گروه علیاصغر میرشکار، به کردستان اعزام شد. ایشان درخصوصِ چگونگی اعزام این گروه، آموزش در سپاه همدان و استقرار در شهرستان قروه میگوید:
«در اوایل سال 1359 بعدازاینکه دبیرستانها تعطیل شد و اوقات فراغت پیش آمد، سپاه تصمیم گرفت اردویی برای دانشآموزان آنزمان برگزار کند. اگر اشتباه نکنم، دو اردو برگزار شد. ، هدف یک اردو؛ اصفهان و محدودههای آن بود، اردوی دیگر برای کردستان بود. کردستان چون درگیری داشت و منطقة ناامنی بود، کسی تمایل به رفتن به آنجا نداشت. تقریباً 29 نفر بودیم که تمایل به رفتن داشتیم، اما تا آنزمان، آموزش نظامی خاصی ندیده بودیم و فقط در روزهای جمعه با دوستانِ اردوی جسمانی، به کوه خواجه میرفتیم و در حد سلاحشناسی آمادگی داشتیم، فلذا اعزام ما به کردستان باتوجه به آموزشندیده بودنمان، بیشتر اردویی فرهنگی- نظامی محسوب میشد... . مسئول ما حاج علی اصغر میرشکار بود. اتوبوسی گرفتند و بههمراه ایشان رفتیم. افرادی که با ما بودند؛ آقای زور، شهید حسن هراتی، شهید علی رضاکاظمی (رضاییپور)، ناصر جهانشاهی، رضا حیدری، آقایان؛ پیری (محمد و عیسی)، شهید علی دامنسبز، شهید محمود غزنوی (سعیدینسب) بود. توقف نخست ما در همدان بهمنظور گذراندن آموزش بود. تا پس از طی یک دورة آموزشی، ما با آمادگی وارد منطقة کردستان شویم؛ ضمن اینکه پس از ورودمان به کردستان، به کدام یگان باید وارد شویم. حدود یک هفته در همدان بودیم. بعداز آن ما را به قروة کردستان بردند. آنزمان قروه از مناطق امن کردستان بود و تنش تقریباً در آن تمامشده بود، اما مناطق اطراف قروه مانند دهگلان، هنوز با کومله و دمکرات درگیر بودند و از مناطق آلوده به شمار میآمدند. ما به سپاه قروه وارد شدیم، در آنجا، آقای هاتفی، روحانی بزرگواری بود که در تربیت بچهها بسیار تأثیر داشت... . گاهی اوقات هم ما، برای گشت با بچههای سپاه قروه بیرون میرفتیم. اما اینکه درگیری مستقیمی داشته باشیم به دلایل مختلفی رخ نداد. شاید یکی از دلایل این بود که این نیروها برای استان تربیت و آماده میشدند و دلیل دیگر شاید عدم آمادگی نظامی و نداشتن آمادگی جسمانی بود. ما در گشتها، مانورها، ایست و بازرسیهایشان شرکت فعال داشتیم، ولی درگیری مستقیم و کمینکردن اتفاق نیفتاد. حدود 45 روز تا دو ماه در کردستان بودیم. اکثر این بچهها شاید قریب به بیست نفر، وقت برگشت وارد سپاه شدند و پایة بچههای بومی سپاه را تشکیل دادند. حضور در کردستان، موجب آشنایی ما با آن منطقه و همچنین با مسائل و جریانات سیاسی کردستان شد، یعنی باتوجه به کلاسهایی که برای بچهها گذاشته شد و شناخت خودشان از منطقه، بینش آنها رشد یافت و قدرت تحلیلشان افزایش پیدا کرد» (مصاحبه با اعرابی، 1396).
رضا نوری از رزمندگان اعزامی در این گروه میگوید:
«در اوایل سال 1359 من و تعدادی از بسیجیان سپاه زابل با مسئولیت علیاصغر میرشکاری و همراهی برادرانی همچون احمد اعرابی، رضا حیدری، ناصر جهانشاهی، علی دامنسبز، حسن هراتی اسکندری، اسحاق رنجوریمقدّم و... برای کارهای فرهنگی و آشنایی با جنایات دموکرات و کومله به منطقة کردستان اعزام شدیم. ابتدا در یکی از مراکز سپاه همدان، به مدت یک هفته آموزش نظامی دیدیم و سپس در شهرستان قروه استقرار یافتیم. این اعزام به مدت دو ماه طول کشید. پس از حضور در شهرستان قروه، به روستای سید شابات از توابع شهر دهگلان رفته و مدت یک هفته هم در سنندج مستقر شدیم؛ البتّه استقرار در شهرستان سنندج پس از پاکسازی منطقه از لوث ضدانقلاب صورت پذیرفت. هنگام بازگشت ما از سنندج به زابل، ورودمان به تهران، همزمان با کشف کودتا در پایگاه هوایی همدان بود» (مصاحبه با نوری، 1395).
در خردادماه سال 1359 اعزام دیگری به کردستان صورت گرفت. برادران اعزامی به فرماندهی شهید علی شمعگانی[3] در شهر دیواندره مستقر شدند و در عملیات و درگیری با ضدانقلاب حضور مؤثری ایفا کردند. کردستانی در خاطرات خود دربارة این اعزام چنین توضیح میدهد:
«در یکی از اعزامها، عزتالله شمعگانی، مسئول عملیات سپاه استان سیستانوبلوچستان بهاتفاق پانزده نفر از نیروهای استان، به منطقة کردستان اعزام شد و فرماندهی سپاه دیواندره را به عهده گرفت. در تاریخ 27 خرداد 1359 در عملیاتی توانستند جادة سنندج به دیواندره را از لوث وجود ضدانقلاب پاکسازی کنند و تأمین جادة مذکور را به عهده بگیرند» (سایت ساجد: شهدای استان سیستانوبلوچستان).
در ابتدای سال 1360 تعداد قابلتوجهی از نیروهای مردمی برای اعزام به جبهة جنوب ثبتنام کردند. این افراد پس از ثبتنام، بهمنظورِ فراگیری دورة آموزشی، به پادگان آموزشی وقت سپاه در جادة فرودگاه مراجعه نمودند و پس از گذراندن آموزشهایی سخت و فشرده، بهاتفاق تعدادی از برادران سپاه، عازم اصفهان شدند؛ لیکن این گروه در اصفهان به آذربایجان شرقی و شهر تبریز رفته و پس از انتقال به شهرستان ارومیه، به مهاباد اعزام گشتند.
تعدادی از این نیروها که اکثراً پاسدار بودند، بهمنظورِ علاقه به نبرد مستقیم با دشمن بعثی در مناطق جنوب، با حضور در مهاباد، اعلام نارضایتی کردند؛ لذا این افراد از گروه اعزامی جدا شدند و به جبهههای جنوب رفتند و تعداد اندکی از آنها (نزدیک به 30 تا 40 نفر) در مهاباد ماندند.
بدینترتیب از گروه باقیمانده در شهرستان مهاباد، میتوان بهعنوانِ سومین گروه اعزامی از استان سیستانوبلوچستان به کردستان یاد نمود. در این گروه، برادرانی همچون احمدعلی شیخ، محمد کیخا، علیاصغر قادری، جعفر دولتیمقدم، محمدرضا حسنزاده، محمد نجاری، رحمدل رضایی، ابراهیم دولتیمقدم، شهید حسن امامدوست، محمدعلی میرزایی، علی دامنسبز، قربانعلی سرگزی، شهید ابراهیم خدری، محمدحسین کاظمی، محمدرضا عادی، محمد مبارکی، عیسی کفاش، محمد گلی و دو پاکستانی بهنامهای اعجاز عباس و لیاقت علی حضور داشتند.
احمدعلی شیخ [4]معروف به علوی که سیستانیالاصل است و در سال 1361 عضو اطلاعات سپاه شد، یکی از رزمندگان این گروه بود که در اردیبهشتماه سال 1360 بهمنظورِ اعزام به جبهه، وارد پادگان آموزشی سپاه در مسیر فرودگاه زاهدان شد. وی پس از اتمام آموزش، به اصفهان اعزام گردید و پس از توقف چندروزه در اصفهان و شرکت در سرکوب قائلة منافقان و ملیگرایان مدافع بنیصدر، همراه با سایر نیروها به کردستان اعزام شد و در جبهههای کردستان به نبرد با ضدانقلاب پرداخت. ایشان از چگونگی ورود خود به آموزش میگوید:
«تعدادی از برادران حزباللهی که ما در زابل سازمان داده بودیم، همچون حمید اربابی و تعداد دیگری که با ما بهصورت غیرمستقیم در ارتباط بودند، مثل آقایان؛ میرزایی، علی دامنسبز، یا ملاشاهی که در بانک ملی کار میکردند، برای رفتن به جبهه انتخاب شدند. ابتدا به خیابان فرودگاه زاهدان رفتیم که سپاه در آنجا پذیرش داشت. مقابل در ورودی، بنده خدایی گفت: «حاجآقا، آموزش خیلی سخت است». قبول کردم، ولی واقعاً سخت بود. آقای دشتی و امیر معزّ خیلی سخت میگرفتند، بهطوریکه گفته بودند رزمایشها نزدیک به جنگ است، ولی از نزدیک به جنگ هم گذشته بود و در دورههای قبل، زخمی و شهید هم داده بودند. در دورة ما هم زخمی دادیم. سلاحها جنگی بودند و دقیقاً تیر میزدند وسط پاهایمان. بافاصلة ده متری ما روی تپه خمپاره میزدند. از صبح ما را میبردند داخل کویر و تا شب آنجا بودیم. حدود صد نفر نیرو در پادگان بودیم که به دلیل سختی آموزش چند نفری بریدند و برگشتند» (مصاحبه با شیخ، 1395).
این گروه، بنا به سخن احمدعلی شیخ، حدود صد نفر بودند که پس از اتمام آموزش، آمادة اعزام شدند؛ اما باتوجه به اینکه اعزام آنان مصادف با عزل بنیصدر از ریاست جمهوری بود و در این زمان در زاهدان تجمعاتی به نفع بنیصدر صورت گرفته بود، از این افراد در برقراری آرامش تجمعات استفاده شد و پس از آن به اصفهان اعزام شدند، چگونگی اعزام از زبان برادر، احمدعلی شیخ به این شرح است:
«سوار اتوبوس شدیم، ما را یکسره به اصفهان بردند، منافقان در اصفهان شلوغ کرده بودند. ما را برای کمک بردند، چون عملکردمان در زاهدان خوب بود، فرمانده سپاه اصفهان گفت ما به این گروه نیاز داریم. لازم نیست به جبهه بروند، همینجا بهدرد میخورند. بچهها مخالفت کردند و گفتند ما میرویم جبهه، ما برای جبهه آمدهایم» (همان).
این گروه پس از توقف کوتاهی در سپاه اصفهان و شرکت در درگیریهای به وجود آمده بین منافقان و نیروهای انقلابی که به مناسبت طرفداری از بنیصدر توسط منافقان و ملیگراها ایجادشده بود، با اتوبوس اصفهان را ترک کردند. برادر، احمدعلی شیخ در ادامة خاطرات خود میگوید:
«از اصفهان حرکت کردیم و پس از عبور از تبریز و 24 ساعت اقامت در ارومیه و گذر از شهرهای بسیاری به مهاباد رسیدیم و در سپاه مهاباد مستقر شدیم» (همان).
پس از رسیدن نیروها به مهاباد و استقرار در سپاه مهاباد، تعداد قابلتوجهی از نیروهای اعزامی از سیستانوبلوچستان که این راه را به امید جبهههای جنوب طی کرده بودند اعتراض کردند که ما به نیت جنگ در جنوب اعزام شدهایم و میخواهیم به جبهههای جنوب برویم، لذا به اصرار آنان که تعداد قابلتوجهی بودند مسئولین موافقت کردند که معترضین مهاباد را ترک کرده و عازم جبهههای جنوب شوند. برادر، احمدعلی شیخ در این خصوص میگوید:
«وقتی ما را به مهاباد آوردند یکدفعه یک برادری بود اصفهانی، داخل بچههای ما، لهجة اصفهانی داشت، اسمش از ذهنم پریده، ایشان با یک گروهی که اکثریت را تشکیل میدادند گفت، ما برای جبهههای جنوب آمدهایم ما برای کردستان نیامدهایم. همینجا سفتوسخت ایستاد و انشقاق ایجاد کرد. بهزور مسئولان را مجبور کرد که آنها را برگردانند و ببرند جنوب. آن گروه رفتند جنوب» (مصاحبه با شیخ، 1395).
با جدا شدن اکثر نیروها از این جمع بهمنظورِ اعزام به مناطق جنوب، تعداد باقیمانده که شاید محدود به سی الی چهل نفر میشدند، در جبهة کردستان و در شهر مهاباد مستقر شدند. رزمندة حاضر در این گروه (احمدعلی شیخ) در ادامه خاطرات خود میگوید:
«حدود 40 نفر از ما در در سپاه مهاباد ماندیم، گاهی ما را با افرادی که به شهر آشنا بودند با وانت میبردند گشت. من در آنجا مسئول یک گروه دهنفری بودم، در سپاه زیاد نماندیم (همان).
در آن ایام ضدانقلاب حضور فعالی در شهرستان مهاباد داشت، بهطوریکه نیروهای خودی روز و شب با آنان درگیر بودند. بهواسطة حضور مردم در شهر و گاهی هم همکاری عناصری از مردم با ضدانقلاب، شناسایی و تشخیص محل استقرار آنان دشوار شده بود. شهر معمولاً در روز آرامش داشت ولی شبها با حملة ضدانقلاب به پایگاهها و محلهایی که در اختیار نیروهای خودی بود این آرامش بههم میخورد. احمدعلی شیخ در این رابطه میگوید:
«در آن زمان روزها شهر در دست سپاه بود و شبها در دست ضدانقلاب، شاید بتوان گفت کلاً شهر دست آنها بود. سیاست فرمانده سپاه این بود که در سطح شهر، پایگاههای زیادی ایجاد کند، ازجمله پایگاه سیلو که فرماندهی آن به عهدة من بود و بچههای استان در آنجا مستقر بودند (همان).
احمدعلی شیخ یکی از افرادی است که با تعدادی از برادران اعزامی از استان سیستانوبلوچستان در سپاه مهاباد میمانند و از سوی فرمانده سپاه مهاباد بهعنوانِ فرمانده یک گروه دهنفری تعیین میشود. وی براساس تدبیر فرمانده سپاه مهاباد، با گروه خود پایگاه سیلو را راهاندازی میکند. احمدعلی شیخ حملة ضدانقلاب به پایگاه سیلو را چنین تشریح میکند:
«زمانی که ما پایگاه سیلو را تأسیس کردیم، معمولاً رسم ضدانقلاب این بود که شب به همان پایگاه حمله کند و ضربه بزند. آنان قبل از اینکه به ما حمله کنند، به پایگاه میدان که مجسمة حیوانات بود و بهعنوان پایگاه حیوانات از آن یاد میکردند حمله کردند و خیلیها آنجا شهید شدند. پساز این حمله به پایگاه ما هجوم آوردند. ما توانستیم حملة آن شب را دفع کنیم» (مصاحبه با شیخ، 1395)
محمد کیخا[5] از رزمندگان اعزامی گروهِ احمدعلی شیخ، دربارة سفر چندروزة گروه چنین میگوید:
«جمعی از بچههای سپاه و بسیج استان سیستانوبلوچستان، اول رفتیم اصفهان، دو روز آنجا بودیم و سپس همزمان با شهادت دکتر چمران، به تهران رفتیم که در تشییع پیکر ایشان شرکت کنیم. بعد از چند روز به مهاباد اعزام شدیم. ما بعد از سه، چهار روز توقف در سیلوی شهر مهاباد و شرکت در یکی، دو عملیات پاکسازی در آنجا، به حاشیة شهر مهاباد رفتیم و...» (مصاحبه با کیخا، 1395).
گروه آقای احمدعلی شیخ پس از دفع حملة ضدانقلاب به پایگاه سیلوی شهر مهاباد که با شجاعت و شهامت نیروهای اعزامی استان سیستانوبلوچستان همراه بود، بهمنظورِ تأمین جادة مهاباد- میاندوآب و همچنین حفاظت از منطقه، به پایگاه گوکتپه منتقل شدند. گوکتپه در سهراهی جادة مهاباد، میاندوآب و بوکان قرار دارد و به معنی تپة مارهاست. در ابتدا فرمانده این پایگاه، برادری به نام امینی بود، اما پسازاینکه ایشان به مرخصی رفت، فرمانده سپاه مهاباد در یادداشتی، آقای احمدعلی شیخ را بهعنوانِ فرماندهی پایگاه منصوب کرد.
«ما سه الی چهار روز در سیلو مستقر بودیم که بعد ما را از آنجا سوار کردند و بردند گوکتپه، گوکتپه، تپة خیلی بلندی بود و راه ماشینرو داشت، اما شیب آن بهاندازهای تند بود که ماشین باید با دندة کمکی بالا میرفت و هنگام پایین آمدن نیز باید با دندة سنگین پایین میآمد. راننده ذرهای اشتباه میکرد ماشین سقوط میکرد و...» (مصاحبه با شیخ، 1395).
محمد کیخا از همراهان شیخ از استقرار گروه در اطراف شهر مهاباد و گوگتپه میگوید:
«در تپههای به سمت بوکان (گوکتپه) مستقر شدیم. یکی، دو تا پاکستانی هم با ما بودند، ما روی ارتفاعات مستقر بودیم و در قسمت پایین ارتفاعات، پایگاه ارتش بود که ایست و بازرسی درست کرده بودیم. در این مدت، در سه عملیات پاکسازی شرکت کردیم و همچنین تأمین جاده و ایست و بازرسی منطقه در اختیار ما بود؛ البتّه تأمین جاده از صبح تا ساعت 4 الی 5 عصر در اختیار ما بود و در شب، جاده تأمینی نداشت» (مصاحبه با کیخا، 1395).
پس از استقرار نیروها در گوکتپه، کنترل سهراهی اصلی منطقه (مهاباد، میاندوآب، بوکان) در اختیار نیروهای سیستانوبلوچستان قرار میگیرد بهطوریکه حملات ضدانقلاب به این پایگاه با درایت و شجاعت برادران استان بهراحتی دفع میشود و با گذاشتن تلفات مجبور به فرار از منطقه میشوند. در یکی از این درگیریها نیز دو نفر از افراد ضدانقلاب بهدست نیروهای خودی اسیر میشوند.
انتهای پیام/